عضو غریبه
یک عضو غریبه در تن خود دارم
او را باید به حال خود بگذارم
گهگاه که من خفته ام او بیدار است
گاهی هم او خفته و من بیدارم
انگار که یک هوش مجزا دارد
فرمان مرا به هیچ می انگارد
از پیش سرافراز به پیروزی خویش
هر بار مرا به جنگ وامی دارد
beytolqazal...برچسب : نویسنده : mbeytolqazala بازدید : 155