آینه
مرداب دلم در خود و با خود پوسید
تا این که شبی ماه لبم را بوسید
آن لحظه که عکس ماه در من افتاد
توفان شد و مرداب من اقیانوسید
از لذت بی خودی که آگاه شدم
با نعرۀ گردباد همراه شدم
تن را که به بوسه های باران شستم
من آینۀ الهۀ ماه شدم
حالا تن من کاخ پری ها شده است
هر قطرۀ من محو تماشا شده است
من آینه ام، بی خود و بی رنگ و نشان
این آینه با عکس تو زیبا شده است
برچسب : آینه, نویسنده : mbeytolqazala بازدید : 127